ناف بریدن. (برهان قاطع). قطع کردن ناف طفل نوزائیده. (غیاث اللغات). بریدن ناف نوزاد. بریدن روده ای که از ناف طفل هنگام تولد آویزان است: لیس من اهلک بگوش عالم اندر گفت عقل آن زمان کز روی فطرت ناف من زد مادرم. خاقانی. - زده بودن ناف کسی یا چیزی بر صفتی یا کاری، جبلی و طبیعی و مفطور بودن آن صفت در وجود وی. مقدر و معین بودن آن کار وی را: سینه خوش کن که ناف روی زمین هست بر محنت و عذاب زده. مجیر بیلقانی. ناف بر این شغلشان زده ست زمانه خاک چنین شغل خون آهوی نافست. خاقانی. می خورم می که مرا دایه بر این ناف زده ست نبرد سرزنش تو ز سر کار مرا. خاقانی. ناف تو بر غم زدند خون خور خاقانیا کآنکه جهان را شناخت غمگین شد جان او. خاقانی. چند کشی بهر شکم از گزاف گر نزدت دایه بر این شیوه ناف. جامی. حرص تو لقمه نه به انصاف زد دایه ترا بهر شکم ناف زد. جامی. به وصفش خرد بست نقش ضمیرم به مدحش زد اندیشه ناف زبانم. طالب آملی (از آنندراج)
ناف بریدن. (برهان قاطع). قطع کردن ناف طفل نوزائیده. (غیاث اللغات). بریدن ناف نوزاد. بریدن روده ای که از ناف طفل هنگام تولد آویزان است: لیس من اهلک بگوش عالم اندر گفت عقل آن زمان کز روی فطرت ناف من زد مادرم. خاقانی. - زده بودن ناف کسی یا چیزی بر صفتی یا کاری، جبلی و طبیعی و مفطور بودن آن صفت در وجود وی. مقدر و معین بودن آن کار وی را: سینه خوش کن که ناف روی زمین هست بر محنت و عذاب زده. مجیر بیلقانی. ناف بر این شغلشان زده ست زمانه خاک چنین شغل خون آهوی نافست. خاقانی. می خورم می که مرا دایه بر این ناف زده ست نبرد سرزنش تو ز سر کار مرا. خاقانی. ناف تو بر غم زدند خون خور خاقانیا کآنکه جهان را شناخت غمگین شد جان او. خاقانی. چند کشی بهر شکم از گزاف گر نزدت دایه بر این شیوه ناف. جامی. حرص تو لقمه نه به انصاف زد دایه ترا بهر شکم ناف زد. جامی. به وصفش خرد بست نقش ضمیرم به مدحش زد اندیشه ناف زبانم. طالب آملی (از آنندراج)
بوسیله ناخن چیزی را خراش دادن ناخن رساندن، ایجاد جنگ وستیزه کردن بین دو تن تولید فتنه کردن: چو تو سوار شوی ماه نوزند ناخن که درمیان دو خورشید گرم سازد جنگ. (نورالدین)، اعتراض کردن ایراد گرفتن برکسی: توچون گذر کنی آنجابنظم رنگینم که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی. ضمیروی بمن اینجا نشان دهد هر جا که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی. (عرفی)
بوسیله ناخن چیزی را خراش دادن ناخن رساندن، ایجاد جنگ وستیزه کردن بین دو تن تولید فتنه کردن: چو تو سوار شوی ماه نوزند ناخن که درمیان دو خورشید گرم سازد جنگ. (نورالدین)، اعتراض کردن ایراد گرفتن برکسی: توچون گذر کنی آنجابنظم رنگینم که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی. ضمیروی بمن اینجا نشان دهد هر جا که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی. (عرفی)
بریدن ناف نوزاد: بوصفش خردبست نقش ضمیرم بمدحش زد اندیشه ناف زبانم. (طالب آملی بها) یاناف کسی را بر چیزی یا صفتی بریدن (زدن)، بودن چیز یا صفت در ضمیر و فطرت او
بریدن ناف نوزاد: بوصفش خردبست نقش ضمیرم بمدحش زد اندیشه ناف زبانم. (طالب آملی بها) یاناف کسی را بر چیزی یا صفتی بریدن (زدن)، بودن چیز یا صفت در ضمیر و فطرت او